گیسوان تو شبیه است به شب ، اما نه!

شور دیدارت اگر شعله به دلها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد
گیسوان تو شبیه است به شب ، اما نه !
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد
خود شناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد
عقل ، یکدل شده با عشق ، فقط میترسم
هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد
یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری ست
باش تا کار من و عقل به فردا بکشد
زخمی کینه من ! این تو و این سینه ی من
من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد
حال با پای خودت سر به بیابان بگذار
پیش از آنی که تو را عشق ، به صحرا بکشد
پ ن : از فاضل نظری
+ نوشته شده در سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۲ ساعت 1:23 توسط مصطفی فرهنگی
|